من و خداوند هر روز صبح فراموش میکنیم ... او خطاهای مرا و من لطف اورا....!
.
رسیدن به خدا
عین بازی "مار پلّه" است...
تا کمی نزدیکش می شویم
نیش می خوریم از گناه و....
چندین خانه ، عقبگرد...
.
اعتمادم را خرج دیگران کردم
بی اعتمادیم به خدا رسید!!
.
خدایـــا
گفتم دست خالی،زشت است
مهمانی رفتن!!
دست پُر آمده ام
دستی پُر از گنـاه
چشمی پُر از امیـد
بمانم یا برگردم؟!؟
.
عشق نخستین گام به سوی خداست و تسلیم آخرین گام .... و این دو گام کل سفر است.
.
دست هایم به آرزوهایم نمی رسند
آرزوهایم بسیار دورند
ولی درخت سبز صبرم می گوید
امیدی هست ، خدایی هست
این بار برای رسیدن به آرزوهایم
یک صندلی زیر پایم می گذارم
شاید این بار
دستم به آرزوهایم برسد
.
تا خجالت کشید از گناه
قبل از گفتن ببخشید
بخشیدش.
.
همه فکر میکنند ... چون گرفتارند به خــــــــــــــدا نمی رسند اما ... چون به خـــــــــــدا نمی رسند گرفتارند ...
.
کسی که بهشت را بر زمین نیافته است
آن را در آسمان نیز نخواهد یافت
خانه ی خدا نزدیک ماست
و تنها اثاث آن ، عشق است....
ولی جالب اینجاست که ....
تو به این بزرگی من کوچک را فراموش نمیکنی ؛
ولی من به این کوچکی تو را فراموش میکنم . . .
.
من خدا را در نگاه آنانی دیدم که خود نیازمند محبت بودند
ولی باز محبت می کردند...
.
الهی ...
اگر تو دستهای مرا بگیری ، دیگر هیچکس مرا دست کم نمیگیرد ...
.
گاهی اوقات دستهایم به آرزوهایم نمی رسند
شاید چون آرزوهایم بلندند ...
ولی درخت سرسبز و شاداب صبرم می گوید :
امیدی هست ؛ چون خدایی هست ...
.
اگر خدا دستور می داد
شیطان را سجده کنیم
چه می کردیم؟!
نظرات شما عزیزان: